روزمــــرگ‍‌ے هـــآے یک گریــفـنـدورے



 

 

در راستای بحث پست قبلی یه غر دیگه هم به ذهنم رسید درباره اصرار بعضی نویسنده‌ها به برچسب‌مال کردن شخصیت!

مثلا هی همه به صورت متناوب میگن فلانی شجاعه، دلیره، دل شیر داره! بعد انتظار دارن ما روی صداقتشون حساب باز کنیم! عوض این کاغذی که هدر رفت یه ماجرا خلق کن و طرف رو یه جوری بیار وسط که بدون بردن اسمی از این صفت مخاطب فقط به همون صفت فکر کنه!

یا مثلا میگن زیباترین شخصه! خیلی قشنگه! زیباییش فلان می‌کنه! خب عزیزم زیبایی سلیقه‌ایه! تو فقط توصیف کن تهش بگو چهره متناسب و زیبا! بعد معیار زیبایی تو طول زمان عوض میشه! مثلا جنگ و صلح رو که میخونی کاخ آرزوهات درباره آندره فرو میریزه اونجایی که می‌فهمی دوست عزیزمون سبیل داره! اونم نه تو ترکیه و یه سبیل مردونه پرپشت؛ بلکه تو روسیه و احتمالا یه بچه سبیل قیطونی! الان با این وضعیت آیا ناتاشا حق نداشت آناتول رو ترجیح بده؟ البته که احتمالا آناتول هم بچه سبیل داشته و اون دختره کلا سلیقه‌اش تو دیوار بود!!

القصه؛

چند وقت پیش یه سفر در پیش داشتم که می‌خواستم چند روز فقط خوش بگذرونم. پس یه کتاب می‌خواستم با قابلیت افزایش آدرنالین، کمی سطحی و همراه با درام و هیجان و کمدی. شاهزاده سنگدل رو برداشتم و چقدر هم انتخاب به‌جایی بود. داستانی آنچنان پرکشش و درگیرکننده که جلد 2 و 3 رو هم تو فاصله چند روز بعد بلعیدم و واسه خرید جلد 3/5 هم اقدام کردم. اما چند مورد  واقعا آزارنده درش بود و توصیه‌اش نمی‌کنم چون این کشش عجیب باعث میشه نقص‌ها و اشتباهاتش رو نادیده بگیری و این بده! اما یکی از موارد کمتر آزارنده: همین برچسب‌مالی شخصیتِ اولِ مَرده.

تمام کتاب هرکی میکروفون رو به دست می‌گیره از خباثت، شرارت، بی‌رحمی، بی‌مسئولیتی، عیاشی، آسمون جلی و بی‌خاصیتی کاردن صحبت می‌کنه و در پس پرده صلیب می‌کشه از این شیطان جذاب. البته انصافا تا یه بخشی از داستان نماند منکری که نکرد و مسکری که نخورد! اما علاوه بر این که روشن میشه اون بخش از زندگی کاردن عصیانی در قبال یه گذشته غم‌انگیز بوده دست آخر مشخص میشه یکی از معصوم‌ترین، طفلکی‌ترین، باملاحظه‌ترین، خوددارترین، دل‌نازک‌ترین و در نهایت وفادارترین و با جنبه‌ترین کاراکترهای قصه همین پسرک پریانه! ضمن اینکه عصیانش هم ناگهان به طرز معجزه‌آسایی حل میشه. خب آخه چرا این‌طوری می‌کنی خانم بلک؟! این رفتار شایسته‌یه!؟

 

پ.ن: ماه پیش فرصت دست داد یکی از نویسنده‌های ژانر ایرانی رو از نزدیک ببینم. در اوج حیرت متوجه شدم جناب نویسنده تقریبا هیچ اثری از ژانر متبوعش، حتی معروف‌هاش رو نخونده! بنا به دلایلی فکر می‌کنم کاراش ارزش خوندن نداره. یکی از این دلایل موضوع همین غرولنده! تا وقتی از روی دست بقیه نگاه نکردی همیشه این احتمال هست که به طرز احمقانه‌ای اشتباه اون‌هارو تکرار کنی. علاوه بر دلایل ایجابی و آموزشی، مطالعه این فرصت رو میده که نقاط ضعف کارهای خوب رو هم ببینی و جلوی این دور باطل رو بگیری.

 

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها